سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود رأیی ات، تو را می لغزاند و در مهلکه ها سرنگون می سازد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :16
کل بازدید :151160
تعداد کل یاداشته ها : 114
103/2/5
2:42 ص


.......خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند......


گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…


گاهی وسط خــــــــــیابان!!!


ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…


تمامـــــــــت میکنند


درد می کشم ، درد !

 هم تلخ است هم ارزان

هم گیراییش بالاست !

 هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد

ناباب نبود ،

اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که

ماندنی نیست ، همین . . .



چــه قانــون ناعــادلانــه ای !


بــرای شــروع یــک رابطــه ,


هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد …


امــا …


بــرای تمــام شدنــش ,


همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کاف

 

تولد من و داداش دوقلوم
امروز تولد منه منی که هیشکی همصدام نبود
اگه با آهنگام قدم نمیزدی رو زمین ردّ پاهام نبود
چقد زخم خوردم تو این راه یادمه خون گریه میکردم
خدا خواست که تو باشی و بشی مرحم واسه دردم
همیشه سنگ صبورم بودی و صابون کوسه آر پی هستی و غصه هامو به جون میخری
مگه شیرین تر از اینم میشه که می بینم ترانه هامو از بــَـری
توی غمگین ترین آهنگ یا تو خوشحالی و شادی
همیشه پشت من بودی تو به من زندگی دادی

آدم وقتی که معروفه هزارتا دردسر داره
اما خیالش راحته وقتی شمارو پشت سر داره
پای هر شعر و هر آهنگ تورو از یاد نمی بـُردم
ازین احساس دورادور هنوزم سردرنیاوردم
هنوزم سردرنیاوردم ...

اگه دنیا باهام بد شد یکی هست که خبر داره
اونی که دلواپسم میشه اونی که اسمش طرفداره
توی غمگین ترین آهنگ یا تو خوشحالی و شادی

همیشه پشت من بودی تو به من زندگی دادی


  
  
.......باز هم سالی نو از بودنم ......

 

باز هم خردادی نو

باز هم ماهی که آهی می شود بر لب

                     باز هم سالی که رفت

باز هم سالی که اما می رسد از راه

باز هم شعری که شاید شعوری شد و فهمی را بالا برد

        باز هم عمری که رفت از دست

                باز هم امیدی نو در برزخ اندوه

باز هم خرداد و باز هم تقدیر یک بودن بی روح

باز هم افسوس

       . . .  و  اما باز هم خرداد است

ماهی که دلم به ریش زندگی ام می خندد

باز هم خنده  ...  باز هم افسوس

خرداد که می آید دلم تنگ است

دلم برای بودن یک زندگی آرام می لنگد

باز هم یک فکر و این همه دلتنگی

باز هم جایی که آهی می شود جاری

روز ها گویی با باد ها همسفرند

باز هم با باد می آید نیمه ی خرداد

باز هم نیمه ی خرداد است و دلم برای بودنم تنگ است !!

 

می نگارم امروزم را ...

 

 

 

می نگارم  قصه هایم را .. غصه هایم را

 

می نگارم آنچه که درونم ترشح می شود هر شب

می نگارم در دفتر کاهی خاطراتم ، هر روزم را

می نگارم روزگارم را که بی بنیاد است

می نگارم نگاهی را که خاموش است و سرد است همه آفاقش

می نگارم حرف هایم را که تکراری ترین گفتار است

می کشم شعله ی شمعی که نگران محو تماشای خزان است

می کشم باران را ...

برف می بارم در ابتدایی ترین نقطه ی آمدن پاییزم

می کشم در دفتر کاهی پرواز را ،وقتی که به امید اوج پر می گیرم

می نویسم افسوس و قلم میگیرم ،نغمه ای که در گلو می گیرد

می نویسم ققنوس رویاهای من ، آتش میگیرد ، می سوزد

دلم از این خاکستر رویاها می گیرد ، می میرد

چند برگی از این دفتر کاهی خالی است

باد تنهایی می وزد در برگ ها و سطر های بودنم ، افسوس

 می کشم خورشید را در شبهای تاریکم اما باز هم تاریک است

می نویسم دیدار ... مینویسم آغاز

می نویسم هوالباقی و الباقی همه پایان است

 

پاییز های من ...
امشب ، شب هم با من بیدار است

 

بیدار است و بلند

امشب یلداست و شب بیدار است

امشب پاییز هم مثل من میرود از دست

می رود با برگ های زرد رنگ ونیمه جانش امشب

پاییز ، پادشاه فصل ها پاییز

پادشاه فصل های جا مانده از تقویم بودن ها و ماندن ها

می رود امشب از میان دره های  غم بار و اندوه ناک فرداها

دره های درد ....

دره هایی که سالهاست در پنجه ی غم ها اسیرند

دره های جامانده از سبز بودن ها و زیستن ها

دره هایی که از باد ها و خش خش برگ های از نفس افتاده پراند

امشب کوچ پاییز است و من از این کوچیدن بیزارم

امشب کوچه هم پاییز را می فهمد

حتی ساقه ی خشک گل اقاقی هم میداند

که پاییز از این رفتن دلگیر است

امشب دیوار روبه روی پنجره ی چوبی اتاق هم میفهمد

که پاییز رفتنش طولانی است

طولانی است و بلند

به بلندای طولانی ترین شب سال

21 سال از عمر کوتاهم گذشت ...

 

امروزکه از دریچه امشب  متولد شد

من نیز متولد شدم

گذشته ی نرفته ام را مرور کردم

از داشته و نداشته هایم

تا باور ها و فکرهایم

امروز به سختی گذشت

به سختی سالهای گذشته و روزهای آینده ام

سخت بود باورش ولی باورش کردم

هر آنچه نداشته ام شده داشته ام

حسرت یک بودن ناب

حسرت یک تکه فهمیدن یک حرف درست

 حسرت داشتن یک خانه پر از ارزوهای محال

حسرت یک روز پر از خوشبختی

     حسرت یک شعر پر از زیبایی

حسرت یک فکر که در اندیشه ی پرواز پر است

حسرت یک شوق که در آینه ی مرده ی دیروزم پیداست

حسرت یک دوباره ای دیگر

با خودم عهد کردم

شب که خوابید و روز نو بیدار شد

در آغاز سالی جدید از سرنوشتم

از نو زندگی ام را بنویسم 

                                من در این تنهایی تو را کم دارم
این روز ها ... رو به راهم !!!!
 

 

  

چند وقتی است که رو به راهم

 

   رو به راهی که رفته ای !!!!

                 رفته ای تا رفته باشی

                 رفته ای که نباشی

این روزها وقتی ستاره ها می آیند

وآسمان از خورشید خالی میشود

        تمام همیشه ی من را ،

  یک خیال تکراری پر میکند ...

دوباره تمام می شوم در انتهای سطر بودن ..

در جیغی بلند از سکوت

از وحشت یک دوباره ی تنهایی

به ذهنم هجوم می آورند سایه های فراموشی

منطق من با این سوال زیر سواال می رود

                  که چرا ؟؟؟؟

چرا حال و روزم خندیدنی است ؟؟؟

          چرا وقتی سحر از راه رسید ،

روبه راه بودم

دچار تنهایی ...
 

 

 

 

 

حسرت رفتنت ،

         هنوز هم بر دلم سنگینی می کند

آه که چقدر تکراریست این تنهایی

روبه رویم دیوار و

             قابی خالی روی دیوار است

گنج اتاق نشسته ام  و

        تمام تصویرم از زندگی این است

               دیوار و قابی خالی ...

خالی از هر احساس ، خالی از هر بودن ...

 

من به تنهایی دچارم و بس ...

 

    دچار هم یعنی عاشق ، دچار یعنی تنها

 

              دچار یعنی تنها بودن و از عشق سرودن

 

                             دچار یعنی خالی از هر احساس و پر از تنهایی

 

                                                                     

سال هاست که ...
  

 

وقتی امروزم را نگاه می کنم ،

در آن گذشته ای را نمی بینم

وقتی به تو فکر می کنم ...

تنها یک چیز را می بینم،

غرور نگفتن یک حرف ساده...

حرفی از ماندن ، حرفی از بودن

      حرفی از دوست داشتن . 

وقتی از تو حرف می زنم،

تمام فعل هایم از گذشته حکایت می کنند

          بودم، رفتی ، دوست داشتم        

تقویم را که نگاه میکنم

سال هاست که تو رفته ای ...

سال هاست که جاده و کوچه و پنجره از تو خالی شده

سال هاست که سکوت حرف می زند

سال هاست که فاصله ها بیداد می کند

سال هاست که تظاهر میکنم خوبم ، تظاهر میکنم هستم

عاشق و معشوق                         عاشق و معشوق  

هزار راه نرفته ...
 

 

 

کوله پشتی خاطراتم را می بندم ، ولی

 

خسته ام از هزار راه نرفته

و مانده ام در شروع یک دوباره ی بی پایان

تمام تصویر من از زندگی این است

       *                       تنهایی

       *           عشق های بی فرجام

       *                  دستهای خالی

هزاران شاید و باید اطراف من است

شاید یک رفتن و باید یک ماندن

دیگر توانی نیست از این همه پریشانی

      دیگر نگاه ها سنگین اند ...

      دیگر حرف ها تلخین اند ...

دیگر حرفی از شاید یک رفتن نیست

               تنها حرف گفتن این است

                     *    باید رفت

                     *    باید گذر کرد

                                            گذر کرد از هر چه راه نرفته  . . .

بوی تو ...
 

 

 

بوی تو می پیچد

در کوچه ی غم گرفته ی این شهر

           بوی اقاقی

                 بوی شقایق

  می تراود از تن تو ...

          ای که زچشمان تو جاری است

          آفتاب سبز بهاران

 


  
  

 

 عاشقانه ترین متن ها و اشعار رمانتیک ...

برایِ بارِ هزارم می خوانم :

 آقای مسافر! قادرم شما را با چهارده شاخه گل سرخ ،
یک جلد دیوانِ حافظ و به عددِ سالِ تولدتان ، بوسه ؛
 به ماندن دعوت کنم ؟ آیا قادرم ؟ !!



تسبیح نیستم اما

نفسم را به شماره انداخته است

شوق دستهای تو…



لحظـــهـــ هــایَم مـــال تــو ..

بـه قیمتـــِ صـِـفر " تومــَن"

هَمین کــِ

"تـــو" کِنـــار "مــَـن" باشی

ثروتمــندترین انسانـَم ..



من از تو

سبز می شوم

و تو از من !

به هم که گره بخوریـــــم

بختمان باز می شود و

خوشبختی قسمتمان ...



نگران نباش

نمی شود دوستت نداشت

لجم هم که بگیرد از دستت

دفترچه ی خاطراتم

پر از فحش های عاشقانه میشود!!!...



برایِ بارِ هزارم می خوانم :

آقای مسافر! قادرم شما را با چهارده شاخه گل سرخ ،

یک جلد دیوانِ حافظ و به عددِ سالِ تولدتان ، بوسه ؛

به ماندن دعوت کنم ؟ آیا قادرم ؟ !!



این چهارصد و هفتاد و پنجمین کتابی ست

که می خوانم تا شاید

..

کسی ،جایی ، ـ

چیزی از معمای نهفته در نگاهت

گفته باشد ! ـ



نگــرانت هستـــم عشــق من

ایـن دیگـــر دست خــودم نیست !

فصــل شیرینـــی لحظــه هاست اما،

...

من همچنــان

تابستــان که می شــود ...

دلــم شــــور می زند !!!



به همدیگر می رسیم


حتی اگر


دیوار چین بین دست هایمان باشد ...


کجی از خاطرات برج پیزا محو خواهد شد،


هر کجا که


داربست هایمان باشد !!!




امروز صبح وقتی از خواب برخواستم ...

فرشته ی سمت چپـم سرگرم ِ نوشتن بود !


نمیـدانم در خوابهــایم چه میگذرد که فرشته ی سمت ِ راست سال هـاست


که چیزی برای نوشتن ندارد !!!


+ طبیعی ایست این همه رویای ِ تــو در خواب ... هر شب ... !




همین که سرت را روی شانه ام می گذاری

و به خواب می روی


آرامش آوار می شود پد ضد عرق my dry روی دلم یکهو

لحظه های روشن با تو بودن

کاش تمام نشود



نوبت به عاشقانه ها که می رسد

واژه ها برای رسیدن به تــــو

از هم پیشی می گیرند.......



نامتــــ را کــــه می شنومـ

درستــــ مثل آنروزهـــــا

بنــد دلـــمـ

یکجـــا پــــاره میشود

و شــرمـ استــــ

کـــه می نشیند

روی گــــونــه های

مـن ِ همیشه عــاشق ِ تــ ــو



همین که سرت را روی شانه ام می گذاری


و به خواب می روی


آرامش آوار می شود روی دلم یکهو


لحظه های روشن با تو بودن


کاش تمام نشود




خیلی دوستت دارم اما نمی دونم "خیلی "رو چه جوری بنویسم


که خیلــــــــــــــــــــــ ـــــــــی خونده بشه ؟!!!؟؟؟

حلقه ی دستانمان را دوست دارم

وقتی دست ات توی دست من است

و

دل توی دلم نیست ... !



انقدر " دوست دارم " که نگران خودمم ... !


اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و تنها دل من




پنجره را باز میکنم


احساس قشنگ ِ " تو " می آید


می نشیند


بر پرده


بر دیوار...


من


گیج ِ این همه " تو "


مست ِ مست


کنار می آیم با خودم


و


با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی


زندگی می کنم